زبان و گویش مردم روستای کهنه
مردم این روستا به زبان فارسی و لهجه خراسانی که در گویش شبیه گویش مردم مناطق نیشابور و گناباد میباشد سخن می گویند.
در این صفحه بر ان شده ایم به استناد مقدمه برهان قاطع که به قلم ابراهیم پورداود ( استاد دانشگاه تهران ) به نگارش در امده به سیر تغییر و تحول زبان فارسی از گذشته تاکنون پرداخته و در پایان تعدادی از کلمات، واژه ها و اصطلاحات بومی و محلی را بازگو نمائیم .
لغتهای فارسی که امروزه در سر زبانهای ما ایرانیان است در چند هزار سال پیش از این هم در همین مرز و بوم در سر زبان نیاکان ما بود . زبان مانند همه چیز این جهان در گردش گیتی دگرگون می شود اما نه انچنان که ریشه و بن دیرین ان شناخته نشود . جای سپاس است که از زبانهای پیشین ایران نمونه هایی بجای مانده که بخوبی نمودار سرچشمه های زبان کنونی ماست و بدرستی نشان میدهد که رشته پیوند لغتهای فارسی با لغتهای زبانهای روزگاران گذشته از هم نگسسته و خویشاوندی انها با همدیگر پیدا و اشکار است .
پارسی باستان : زبان پارسی باستان ، زبان کهنسال رایج روزگار هخامنشیان بوده است که نمونه ای از این زبان در نوشته های پادشاهان این خاندان به خط میخی در دست است . نخستین کسی که برخی از حروف میخی هخامنشی را خواند گروتفند المانی است در سال 1802 میلادی . زمینه کار او دو تصویری بوده که سیاح المانی کارستن نیبور در هنگام اقامت چند روزه خود در ماه مارس 1765 در تخت جمشید از دو سنگ نوشته کوچک داریوش و پسرش خشایارشا در کمال دقت ترسیم کرده بود . از پرتو کوشش 150 ساله دانشمندان دیگر امروزه از هر جهت از زبان رایج زمان هخامنشیان اگاهیم ، هم از لغتهای ان و هم از دستور زبان ان .
اوستا : لغتهای بجا مانده در نوشته های هخامنشیان به اندازه ای نیست که نمودار ریشه و بن هزاران لغت فارسی کنونی باشد . اما جای شادمانی است که باز یک سند کهنسال و گرانبها از اسیب زمانه رهایی یافته و به ما رسیده است و تا اندازه ای کم و کاست نوشته های پارسی باستان را جبران می کند و این سند سالخورده نامه مینوی اوستاست که برخی از سرود و نیایش و درود و نماز نیاکان ما که در طی چندین هزار سال در همین سرزمین در سر زبانهای انان بود ، در ان بجای مانده است .
درست است که زبان فارسی به پهلوی و پهلوی به پارسی باستان وابسته است اما زبانی که امروزه اوستایی نامیده می شود از خویشان بسیار نزدیک پارسی باستان است و ان نیز پیوسته به زبان فارسی است . علت اینکه این زبان را اوستایی خوانده اند برای این است که جز اوستا ( نامه دینی ایرانیان ) سند دیگری از این زبان در دست نیست .زبان اوستایی یکی از سرچشمه های زبان فارسی و یکی از کهنترین زبانهای گیتی به شمار می رود و نظر به اثار کهنه و سالخورده ان باید همسنگ زبان سانسکریت یا زبان مقدس ودا نامه اسمانی هندوان باشد . گاتها که بخشی ازاوستا می باشد از گفتارهای خود وخشور ( پیغمبر ) زرتشت است که نظر بدلایل لغوی و تاریخی که وجود دارد زمان این پیغمبر ، چنانکه گروهی از دانشمندان نوشته اند نباید کمتر از 1100 سال قبل از میلاد مسیح باشد . با اینکه اوستا در هنگام تاخت و تاز تازیان ( عربها ) و پس از ان در یورش مغول و تاتار از دست رفته و از بیست و یک نسک ( کتاب ) که در روزگار ساسانیان در دست داشتند فقط چهار یک ان به ما رسیده ، باز سند بزرگی است انچنان که کم و کاست زبان پارسی باستان را بخوبی جبران نماید .
سانسکریت : سانسکریت زبان علمی هندوستان بوده و در ردیف پارسی باستان و اوستایی یکی از زبانهای کهنسال اریایی است و به نوبه خود یکی از سرچشمه های لغات فارسی ماست . اگر ریشه و بن یک لغت را در لهجه های پارسی باستان و اوستایی نیافتیم باید به نوشته های فراوان سانسکریت روی اوریم . اگر کشاکش روزگار بسیاری از اثار کتبی ایران را از میان برده ،خوشبختانه اثار هندوان که از خویشاوندان بسیار نزدیک ما هستند در سرزمین هندوستان بجای مانده که اثار کتبی انان با اثار کتبی ایران قدیم فقط تفاوت لهجه دارد چنانکه تفاوت لهجه میان پارسی باستان و اوستایی هم موجود است . اثار فراوان سانسکریت ( از کتب دینی ، داستانی و دانشی ) پشتیبان بسیار سترگ زبان فارسی است. یکی از اثاری که از سانسکریت به پهلوی و از پهلوی به عربي و از عربي به فارسی نو ترجمه شده کتاب دو شغال است که این اثر در زبان سانسکریت کره تکه و دمنکه و در زبان پهلوی کلیلک و دمنک و در فارسی نو کلیله و دمنه نامیده می شود .
پهلوی ( پارسی میانه ) : میان پارسی میانه که ان را معمولا پهلوی خوانند و پارسی نو که زبان رایج کنونی ماست زبان دیگری فاصله نیست . پهلوی یعنی لهجه سرزمین پارت ، همان سرزمینی که در پارسی باستان ر سنگ نوشته های هخامنشیان پر تهوه خوانده شده و آن نام خراسان کنونی است.این وجه تسمیه ناگزیر به این اعتبار است که پس از برچیده شدن شاهنشاهی هخامنشی و سپری شدن شهریاری خاندان سلوکس ، زبان رسمی ایران لهجه ای بوده زبان زد اقوام پارت که خاندان پادشاهی اشکانیان یکی از آن اقوام بوده اند. همانطور که پارسی باستان و پارسی نو (فارسی امروزی) را به سرزمین پارس (فارس) نسبت میدهند زبان پهلوی هم به مرز و بوم پارت (خراسان) نسبت داده شده است. کلمه پهلوی به زبان دوره اشکانیان و ساسانیان اطلاق می شود. نامیدن زبان پهلوی به زبان پارسی میانه به این اعتبار است که این زبان از نظر زمانی در میان زبان رایج روزگار هخامنشیان و زبانی که پس از اسلام در ایران رواج یافته واقع گردیده است. دوره رسمی پهلوی نهصد سال است یعنی از سال دویست و پنجاه قبل از میلاد مسیح با سرکار آمدن نخستین اشک (سر سلسله اشکانیان که از پارت یا خراسان امروزی برخاست) تا 651 بعد از میلاد مسیح (31 هجری) که سال کشته شدن یزدگرد سوم آخرین پادشاه دودمان ساسانی است که از فارس بودند. آثار کتبی که از زبان پهلوی به ما رسیده نسبتا بسیار کم است و میتوان گفت ناچیز است. در تالیفات نوسندگان ایرانی و عرب قرون پیش نام های بسیاری از کتب پهلوی یاد شده و در طی تاریخ هم برمیخوریم که بسیاری از کتاب های یونانی و سانسکریت به پهلوی برگردانده شده. اما امروزه با افسوس و دریغ جز همان نام ها چیز دیگری به جای نمانده است. باید به یاد داشت که گزندهای سهمگین به ایران روی داد. آنچه را عرب در این سرزمین برانداخت و تباه ساخت پس از چند قرن دیگر یکسره به دست مغول نابود گردید. در این جا باید بیافزاییم که گذشته از شکست ایران به دست تازیان که به ناچار در این گونه پیشآمد های سخت سرمایه معنوی قومی از دست میرود (به ویژه اگر آن هم آورد پیروزمند خود به هیج وجه از تمدن بهره ای نداشته باشد و به تعصب شدید هم دچار باشد) سبب دیگری که از ذخیره هنگفت کتب پهلوی روزگار ساسانیان بی بهره ماندیم تغییر یافتن خط پهلوی است به خط ملت فاتح. پس از رواج خط عربی در ایران زمین و منسوخ شدن خط دیرین دیگر کسی تسخ موجود پهلوی را به همان خط پهلوی ننوشت و رفته رفته با آن بیگانه شدند و از یاد بردند و دیگر کسی نتوانست آن را بخواند جز مشتی زرتشتیان. ناگزیر آنچه با این خط از روزگار پیش به جای مانده بود همچنان در گوشه و کنار افتاده و مورد توجه و استفاده کسی نبود تا اینکه زمانه هم کار خود را کرد و آن میراث مقدس نیاکان را گرد و خاک ساخت. اینچنین از نوشته های پهلوی که در هنگام شهریاری چهارصد ساله ساسانیان فراهم شده بود چیزی جز مشتی غبار پراکنده در این دیار به جای نماند.
پارسی دری (پارسی نو): پارسی نو زبان شهرهای شرقی و تاجیکان ناحیه ایران خاوری ، افغانستان، پامیر و ترکستان است. این زبان با زبان پارسی باستان که در کتیبه های هخامنشی به کار رفته مطابق است. در لغات پارسی نو از افعال ایرانی بسیار کاسته شده است و اشکال اسمی نیز به همین وجه از میان رفته اند. زبان عربی پیوسته در لغت پارسی نو تصرف کرده با این وجود خصایص این زبان از نظر اشکال کلمات به سهولت تشخیص داده می شود.
شایان ذکر این که زبان شناسان پارسی را بصورت خلاصه به سه زبان متعلق به سه دوره اطلاق کرده اند:
- پارسی باستان یا فارسی هخامنشی که به زبان عهد هخامنشیان اطلاق می شده.
- پارسی میانه یا پهلوی که شامل دو زبان پارتی (پهلوی شمالی – خراسان) و پهلوی ساسانی (پهلوی جنوبی – فارس) است.
- پارسی نو (دری) که به زبان فارسی پس از اسلام اطلاق شده و هر گاه پارسی یا فارسی بطور مطلق گویند مراد همین پارسی نو است. در ضمن برهان قاطع در خصوص واژه دری چنین توضیح داده است :
دری : بفتح اول بر وزن پری ، لغت پارسی باستان است ،و وجه تسمیه ان را بعضی به فصیح تعبیر کرده اند و هر لغتی که در ان نقصانی نباشد دری گویند همچو اشکم و شکم و بگوی و گوی و بشنود وشنود و امثال اینها پس اشکم و بگوی و بشنود دری باشد . و جمعی گویند لغت ساکنان چند شهر بوده است که ان بلخ و بخارا و بدخشان و مرو است .
برهان قاطع به چند زبان دیگر نیز بعنوان زبان های ایرانی اشاره نموده است که زبانهای مادی – ختنی – سغدی – خوارزمی – تنگ سروک و تخاری از ان جمله اند .
برهان قاطع در مقدمه خود پس از بررسی و چگونگی سیر تغییر و تحول زبان فارسی در صفحات 106 الی 110 به 17 لهجه ایرانی نيز اشاره نموده که لهجه خراسانی یکی از آنهاست .
منبع: مقدمه جلد اول برهان قاطع به قلم ابراهیم پورداود
در روزگار و شرایطی که بیم ان می رفت زبان عربی اثری از زبان کهن پارسی باقی نگذارد ، خوشبختانه زبان دری تا حد قابل توجهی توانست احیاگر زبان پارسی باشد و شایان ذکر اینکه فردوسی در قرن چهارم هجری بر ان شد که کار ناتمام دقیقی ( شاعر معروف دوره سامانیان ) را به پایان رساند و داستانهای کهن پارسی را با زبان پارسی دری به نظم دراورد. سرودن شاهنامه در شرایطی که زبان فارسی رو به نابودی و فراموشی می رفت شاهکاری بود که توانست روح تازه ای در کالبد زبان فارسی بدمد و کلمات و واژگان پارسی را تا امروز زنده نگه دارد و اگرهمت و تلاش فردوسی و دیگر افراد دوستدار زبان پارسی نبود شاید امروز اثری از زبان فارسی باقی نمی ماند و همانطور که خط پارسی به خط عربی تغییر یافت ، شاید زبان و گویش پارسی نیز به صورت کامل به عربی تغییر می یافت و همانند اتفاقی که در کشورهایی چون : مصر ، سوریه و عراق رخ داد ، سرزمین ما ایران نیز اکنون بعنوان یک کشور عرب زبان شناخته می شد .
نكته قابل توجه ديگر در خصوص حروف الفباي زبان پارسي اينكه : برابر مطالب مندرج در قسمت پيشگفتار كتاب چندجلدي شاهنامه فردوسي به نثر پارسي سره(تاليف دكتر ميترا مهرآبادي) شش حرف : ص – ض – ط – ظ – ع – ق جزء حروف پارسي نبوده و همچنين دكتر مهرآبادي در خصوص وارد شدن واژه هاي بيگانه در شاهنامه فردوسي ، آورده است كه بيش از هزار واژه بيگانه اعم از عربي ، تركي و واژه هايي كه ريشه در زبانهاي ديگر دارند در شاهنامه به كار رفته است .
از مفاد مطرح شده اینگونه استیفاد می گردد که زبان ولهجه نیز مانند تاریخ اگر به صورت مکتوب ثبت و ضبط نشوند به فراموشی سپرده می شود به خصوص در عصر حاضر که موضوع به فراموشی سپرده شدن زبان و لهجه های محلی تشدید شده است .
تعدادی از لغتها ، واژه ها و اصطلاحات بومی : (توضیح اینکه برابر بررسی بعمل امده از فرهنگهای : دهخدا ،معین ، نفیسی و عمیدی اغلب این لغات دارای اصالت و ریشه کهن میباشند . )
لغت و تلفظ معنی
از به راست az be rast کلمه یا اصطلاح استفهام به معنی :راست می گویی ؟
از دستی az desti از روی عمد – عمدا
اُو شُرشُری ow shorshori آبشار
اَلنگ Alang سبزه زار
انجی انجی anji anji ریز ریز
اَوسنهAvsanah افسانه
اَشتوAshtov شور و شوق
ایشتوIshtov چطور ،چگونه
افتو aftow آفتاب
انگرشتک angorashtak بشکن (beshkan)
اَلفچAlefch زبر و چسبنده
از هم بدر رفتن asam badar raftan کنایه از عصبانی شدن و معادل ان از کوره در رفتن
اشکینه ashkinah عموما به غذاهای آبکی گفته می شود
امبرت ambret گلابی (ریشه فارسی صحیح آن امرود می باشد)
اریو (اریون ): aryoo آریان
ارمو (ارمون) : armoo آرمان
الش (alesh) دو چیز را به اشتباه بجای هم عوضی گرفتن ( مثال : کوشای م خدی کوشای ت د الش نفتیه = کفشهای من با کفشهای تو عوض نشده )
اریشته arishtah رشته (رشته آش)
استا asta استاد
بینجbaynej گهواره
بی بی bibi مادر بزرگ
ببا کلوbabakolo پدر بزرگ
بلدز baldez خواهر شوهر (بالدوز)
بجله bajolah زگیل
بدbed ترانه ، سرود
بیدهbidah یونجه خشک شده که جهت علوفه دام استفاده می شود.
بختهbakhtah گوسفند پرواری
بزن غرهbazan ghorah خار پشت
بزغله ماهار(بزغاله مار)bazghalamahr نوعی از مار
بیب bib نام پرنده ای است
بجغ bejegh بپر (بجغستم= پریدم)
پرخوparkhav روزنه
پلشت palasht نجس
پلتیک paltik حیله ، نیرنگ (به نظر می رسد این کلمه و کلمه politic در زبان انگلیسی ، یک ریشه
داشته باشند.
پینه pinah وصله
پدینهpadoinah پونه
پیش درهpish dorrah سایبان یا بالکن جلوی ورودی اتاق
پتو patav مکان افتاب گیر
پیوال pival محل اتراق گله گوسفند
پرپری parpari پروانه
تقلی toghli گوسفند شش ماهه
تَکَهtaka بز نر
تخت tokht گوساله ماده
تنغل tanghal غلطیده
ترپ ترپ trap trap صدای تاپ تاپ
ترپس trappas صدایی که بصورت ناگهانی و بوسیله ترکیدن چیزی مثل بادکنک ایجاد شود
تنگلی tangoli کوزه سفالین(در اینجا منظور از تنگلی گلوی تنگ میباشد که عموم کوزه های
سفالین که جهت نگهداری اب استفاده میشده دارای این ویژگی بودند.
توبرهtoibra کوله پشتی
توتو toto اصطلاحی است که جهت جمع نمودن مرغها برای دانه دادن استفاده می شود
تُوتُو towtow گیج زدن – گیج خوردن
تل تل teol teol تلو تلو خوردن ( عدم تعادل در هنگام حرکت)
تخمه takhmah تنبل
تیشلهtishla تیله
تمنه tamanah تمانه – سوزن بزرگ
تمیزtamiz (تموز) اول تابستان یا تیر ماه . مردم این روستا به برج اول تابستان تمیز(تموز)
به اول زمستان چله ، به اول بهار ماه نو روز و به اول پاییز میزون (میزان ) میگویند که به استناد
کتاب تبار شناسی و حیات ملی تالیف اسماعیل یوردشاهیان این لغت ریشه در تقویم اشوری دارد.
در صفحات 111 و 112 کتاب مذکور امده است:در تقویم اشوری ماه تموز برابر تیر ماه است و
این تقویم هنوز هم در ترکیه و سوریه کاربرد رسمی دارد .مضافا اینکه در کتاب مورد اشاره از
ایشتار بعنوان الاهه عشق و باروری و از تموز بعنوان معشوق ایشتار بعنوان ایزد سرسبزی و
نباتات و حافظ رمه ها و گله ها یاد شده است .
ث
جغنهjaghnah نام پرنده ای است
جغ جغ jegh jegh فریاد زدن – جیغ زدن
جغ بلاغ jegh blagh دادُ فریاد
جُغ جُغ jogh jogh تغییر حالت دادن و ترش شدن (عموما جهت ماست استفاده می شود)
جونهjavanah گوساله نر
چغک cheghok گنجشک
چشملهcheshmalah چشم غره
چنگلیchangholi بشکن(beshkon)
چراغ دستیcharagh dasti فانوس
چلکchelek پیت حلبی
چفت chaft سقف
چندلی chendeli بر سر زانو نشستن
چکمن chakmen چکمه
چولی chawli آبکشی که معمولا بوسیله چوبهای نازک درخت بید ساخته می شد
چغل cheghal سفت – محکم – غیر قابل نفوذ
حوچه hochah سکسکه
خراسkhoras اسیاب دستی یا همان دست اس را گویند و خراس مخفف
خرد اس به معنی سنگ خردکننده میباشد.
خسیkhasi بز نری که اخته شده باشد
خولیک kholik نام پرنده ای است (کاکلی)
خریج khorij خاکستر داغ
خسیلkhasil علف جو که دراوایل بهار مورد استفاده دام قرار میگیرد(این جو در اول میزان (پاییز) و یک ماه قبل از جو پاییزه و بمنظور استفاده از علوفه آن کاشته می شود. این گیاه دو بار درو می دهد ، اولی یک ماه پس از کاشت آن و دومین بار در فصل بهار . البته اگر از درو بار دوم آن صرف نظر شود ،میتوان از آن محصول دانه نیز برداشت کرد ولی نه به اندازه جو پاییزه.
دیشتبونdishtebon دشتبان ، نگهبان مزرعه
دندdond زنبور
دگزی deghzi گزید – نیش زد.
دلمکdolmak حشره ای است گزنده
دم لق لقیdom lagh laghi بچه قورباغه
درسمdersam اصطلاحی است به معنی اشکال ندارد، عیبی ندارد
دلمهdalamah پنیر تر یعنی شیری که پس از مایه زدن بسته میشود
درچهdarchah پنجره
دریشنه drishnah روزنه
دقری doghri سریع و مطمئن
دیفالdifal دیوار
دای day دیوار
دنهdanah هسته میوه
دَدَdada خواهر
دریشم derisham نشانه
دو کارد do kard قیچی
دندو قریچکdando ghorichak به معنی دندانها را به هم سائیدن و کنایه
از حرص خوردن است .
دسرتنه desartanah اصطلاحی است به معنی فرد یا افرادی را (حیوان یا حیواناتی را) با تحکم و بصورت سریع وادار به حرکت کردن.( به آن دسینه هم می گویند.)
ذیل zil خار
رزینهrazinah راه پله
روروی ravravi گیاه شقایق ( به گل شقایق گل عروس، داماد می گویند )
زوzuv دره عمیق و دارای چشمه سار
زنج zanj شیره درخت یا شیره گیاه
ژ
سروقsarogh سفره کوچک
سبستsabast یونجه
سرهsarah چرخه (نام گیاهی است)
سوزsavz سبز
شلیshalli تره کوهی
شیشکshishak گوسفند یکساله
شپات یا شپتیshappat سیلی
شونیshavni پارچه و کهنه ای که بجای پوشک اطفال استفاده می شده
شو sheow زیر – پایین
شمیشک shamishk چوب یا شاخه نازک و تازه درخت
صحب کچلsahab kachal نام پرنده ای است تقریبا اندازه گنجشک
ض
ط
ظ
علف خرسalafkhars زال زالک ( اسم میوه ای است )
عک ok خمیده (کمر عک = کمر خمیده)
غمار ghamar قنداق
غوطه ghotah شنا – آب تنی کردن
فتیر fatir به نانی گفته می شود که قطری ضخیم دارد .
قیماق ghaymagh خامه یا سرشیر
قبرکل ghabrkol گورکن ( اسم جانوری است )
قرقر gher gher حرف اضافه –سخن بیهوده(قرقر مکو =حرف اضافه نزن)
کقkagh کال و نارسیده
کماج kamaj فتیرضخیمی که در زیر خاکستر پاییزگاه پخته شده باشد
کریباkariba کسی که داماد را حنا می بندد
کوحهkohah سرفه
کوندهkavandah خربزه نارسیده
کپنکkapanak بالا پوشی که با پشم درست شده و چوپانان در زمستان پوشند
کالkal دره ، رودخانه یا ابراه
کلچهkalchah کال کوچک
کفچهkafchah نوعی مار
کلپسه kalpasah مارمولک
کیلهkilah پیمانه
ککا kaka برادر
کلاغ سوزkolagh savz پرنده ای است کوچکتر از کلاغ و به رنگ ابی
کریkarri بلدرچین
کیشته kishtah خشکبار یا خشک شده هر میوه را گویند مثل کیشته زردالو که
همان قیصی میباشد.
کمه kamah کشک
کمرته kamartah چاغلی بادام
کخ kokh کرم
کندی kondi کندو
کت کت kot kot غرغر کردن
کوپ کوپ kop kop به صورت خمیده راه رفتن
کوش راحتی kavshe rahati دمپایی
کفری kofri عصبانی
گوازgavaz چوبدستی که بوسیله ان الاغ ،گاو یا دیگر ستوران را رانند
گمار gamar گله گاو
گلیژدمبهgolij dombah عقرب یا کژدم
گدارgodar راه عبور از کوه
گمبذgombaz گمبد
گمبه ghombah چاق و تنبل (گامبو)
گسنه ghosnah گرسنه
گرپ گرپ ghorop ghorop عموما به صدایی گفته می شود که بوسیله پریدن بر بالای پشت بام ایجاد شود .
گرپس ghoropas صدایی که بصورت ناگهانی و بوسیله پریدن از ارتفاع ایجاد می شود.
لولاlovla سبستزار(یونجه زار )
لولو lawlaw اصطلاحی است به معنی سخن بیهوده (لولو مکو = حرف اضافه نزن)
لته latah پارچه ( شایان ذکر اینکه در ایرانشهر بازار پارچه ای وجود دارد که به آن بازار لته می گویند)
لخه lakhah کهنه و فرسوده
مسکهmaska کره حیوانی
میچه پر mayachah por نوعی آش لقمه ای ( ماهیچه پر )
موسی کو تقیmosa ko taghi یاکریم(اسم پرنده)
ماهارmahar مار
میمیز mimiz کشمش
مُنی monni نوزاد(نی نی)
مَخوmakhow گیج
مرغشو marghasho بنای کوچکی که برای مرغها ساخته می شود ( مرغ آشیان)
مُخ مُخ mokh mokh اصطلاحی است کنایه از بیگاری – انجام کاری که از سرعت و بهره مناسب برخوردار نباشد.
مَ ma بگیر- بستان
نقیلnaghil معبر خروجی و کنترل اب استخر
نسرnasar مکان سایه یا جایی که افتابگیر نباشد
نمزهnamzah نامزد
ننه nanaمادر
وصنیvasni هوو
هم عروس ham aros جاری
هم زلف hamzolf باجناق
هلم بلکholam balak الاکلنگ
هردهhardah
هرسه harasah مترسک ( این کلمه از هراسناک گرفته شده است)
یارمyaram کلمه استفهام به معنی ایا
دو نکته در خصوص نوع بیان کلمات در گویش محلی مردم روستای کهنه:
- معمولا حرف (ن) آخر افعال به (و) بدل می شود .مثل :مزو(مزن)- مکو(مکن)
- معمولا حروف (ان) آخر کلمات به (و) بدل می شود .مثل : زمستو(زمستان)- توستو(تابستان) رمضو(رمضان)
در پایان میتوان گفت شعر یا سرود کودکانه زیر، که بچه ها در فصل زمستان در خطاب به خورشید و بمنظور بیرون آمدن آن از زیر ابر می خواندند، تا حدودی میتواند بیانگر نوع گویش محلی و بومی مردم روستا باشد.
افتو کو افتو کو
بی بیر سوار گو کو
لحف کهنر پلتو کو
یک من برنج د اُو کو
سحر وخیز پلو کو
افتو کو افتو کو
شعر یا سروده دیگری نیز که نوعی دعای باران محسوب می شده و در زمان خشکسالی بمنظور طلب بارش باران خوانده می شد، به قرار زیر است .
چولی چغل برو کو
گندم و جو ارزو کو
گندم د شو خاکه
از تشنیا هلاکه